معنی اینک و حالا

حل جدول

اینک و حالا

الان


اکنون و حالا

اینک، الان، فعلا، اکنون

فرهنگ فارسی هوشیار

حالا حالا

باین زودی: ((حالا حالا این کار تمام نمیشود. )) یا حالا حالا ها. باین زودی ها: ((حالا حالا ها ما کار داریم. ))


حالا

اینک ایدون نون اکنون درین وقت الان الحال: ((حالا فرصت ندارم. )) اکنون، اینک، الان، کنون، این زمان، در همین وقت


اینک

اکنون، این زمان ‎ اکنون این زمان الحال، این است خ این ها خ: (پس (ابوعلی بن سینا) گفت: مرا مردی می باید که غرفات و محلات گرگان را همه شناسد بیاوردند و گفتند: اینک خ) یا اینک اینک خ برای تا ء کید آید همین دم الساعه، اشاره بنزدیک مقابل آنک آنک.

لغت نامه دهخدا

اینک

اینک. [ن َ] (ق، صوت) اکنون. (غیاث) (آنندراج) (برهان) (انجمن آرا). اکنون. این زمان. الحال. (فرهنگ فارسی معین):
گر زانکه لکانه ات آرزویست
اینک بمیان ران لکانه.
طیان.
اینک رهی بمژگان راه تو پاک رفته
نزدیک تو نه مایه نه نیز هیچ سفته.
جلاب بخاری.
ز دینار گنجی ترا ده هزار
فرستادم اینک برسم شمار.
فردوسی.
گر یقین هرگز ندیدی از گمان آویخته
اینک آن فربه سرونش وآنک آن لاغرمیان.
عنصری.
من که آلتونتاشم جز بندگی و طاعت راست ندارم و اینک بفرمان عالی میروم. (تاریخ بیهقی). درباب ایشان تلبیسها میساخت چنانکه اینک درباب حاجب ساخته است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334). پرسید که تو امروزچون پیش سلیمان رفتی با خویشتن زهر داشتی گفت بلی وهنوز دارم اینک در زیر نگین من است. (تاریخ بخارای نرشخی).
ترا گر شیانی ندادم نگارا
شیان من اینک بگیر این شیانی.
زینبی.
اینک دلیل حق تو بر راه مستقیم
اینک صفا و مروه و اینک در جلال.
ناصرخسرو.
دست فراز کرد و قبضه ای خاک گرفت و بیاورد و گفت خداوندا تو داناتری اینک آوردم. (قصص الانبیاء ص 9).
گفتی که دل بداده و فارغ نشسته ای
اینک برای دادن جان ایستاده ایم.
خاقانی.
اگر جرمی است اینک تیغ و گردن
ز تو کشتن ز من تسلیم کردن.
نظامی.
تو دولت جو که من خود هستم اینک
بدست آر آن که من در دستم اینک.
نظامی.
چون منکر مرگ است او گوید که اجل کوکو
مرگ آیدش از شش سو گوید که منم اینک.
مولوی.
مگر از هیئت شیرین تو میرفت حدیثی
نیشکر گفت کمر بسته ام اینک بغلامی.
سعدی.
گر تیغ میزنی سپر اینک وجود من
صلح است از این طرف که تو پیکار میکنی.
سعدی.
- || همین دم. الساعه:
رخت او هر چه بود دربستم
و اینک اینک گرفته در دستم.
نظامی (هفت پیکر ص 211).
|| مصغر این است که اشارت به قریب ونزدیک باشد. این است. (فرهنگ فارسی معین):
بدو گفت اینک سر دشمنت
که او بد سگالیده بد بر تنت.
فردوسی.
گفت مرا مردی می باید که غرفات و محلات گرگان را همه شناسد بیاوردند و گفتند اینک. ابوعلی دست بر نبض بیمار نهاد. (چهارمقاله). گفت کدام است این شفیع تو که باز نتوان زد کنیزک دست از وی برداشت و روی بدو نمود و گفت هذا شفیع، اینک شفیع من. (نوروزنامه). موسی گفت اینک خدای و خدای موسی و همه ٔ بنی اسرائیل سجده کردند. (قصص الانبیاء ص 113).
- اینک اینک، برای تأکید آید. (فرهنگ فارسی معین).
- || اشاره به نزدیک. مقابل آنک آنک. (فرهنگ فارسی معین).

اینک. [ن ُ] (اِ) آبله که از بدن اطفال برمی آید. (آنندراج) (برهان) (انجمن آرا). آبله و بثره. (از ناظم الاطباء).


حالا

حالا. (ازع، ق، اِ) اکنون. کنون. اینک. نَک. نون. الاَّن. امروز. ایدر. ایمه. همیدون. ایدون. فی الحال. این زمان. در همین وقت. در همین حال. در همین زمان:
دروغی که حالا دلت خوش کند
به از راستی کت مشوش کند.
سعدی.
|| فوراً. معجلاً. عاجلاً. || یک دم. (لغت نامه ٔ اسدی ص 515). || پیشادست. سَلَم. نقد. || از حالا؛ از هم اکنون. از این ببعد: از حالا تا فردا؛ از امروز تا فردا.

مترادف و متضاد زبان فارسی

اینک

اکنون، این‌زمان، حال، حالا


حالا

اکنون، الان، الحال، اینک، حال، حالیا، فعلاً،
(متضاد) بعداً، قبلاً

فرهنگ معین

حالا حالا

(ق مر.) (عا.) مأخوذ از عربی به معنی به این زودی.


اینک

اکنون، الحال، این است ! این ها! [خوانش: (نَ) (ق مر.)]

فرهنگ عمید

اینک

اشاره به نزدیک، این، این است،
اکنون، این‌زمان،

فارسی به ایتالیایی

فارسی به عربی

اینک

الآن، انظر

معادل ابجد

اینک و حالا

127

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری